از بستر بیماری خود پا شدنی نیست
بی لطف شما، شهر مداوا شدنی نیست
این حنجره این باغ صدا را نفروشید
این پنجره این خاطرهها را نفروشید
این دشت پر از زمزمۀ سورۀ نور است
این ماه مدینهست که در حال عبور است
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست
حق میشود انکار و من انگار نه انگار
منصور سرِ دار و من انگار نه انگار
ﺗﺎ ﮐﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺳﻼﻣﯽ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ
ﺍﺯ ﺗﻮ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﺍﺩﺭ، ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ