با گریه نوشت... با چه حالی میرفت
آن توبهسرشت... با چه حالی میرفت
با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
زیبایی چشمهسار در چشمش بود
دلتنگی و انتظار در چشمش بود
شوریدهسری مسافری دلخسته
مانند نماز خود، شکسته بسته...
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
آیینه شدهست دم به دم حیرتیات
گشته سپر حسین، خوش غیرتیات