سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
سقفی به غیر از آسمان بر سر نداری
تو سایه بر سر داشتی دیگر نداری
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
پیغمبر و زهرا و حیدر یک وجودند
روز ازل تصویر یک آیینه بودند
در آیههای نور، مستور است زهرا
نورٌ علی نورٌ علی نور است زهرا
تو زینت دلهایی ای اشک حماسی
از کربلا میآیی ای اشک حماسی
شب بود و تاریکی طنین انداخت در دشت
سرما خروشی سهمگین انداخت در دشت
گلهای عالم را معطر کرده بویت
ای آن که میگردد زمین در جستجویت
دیر آمدم... دیر آمدم... در داشت میسوخت
هیأت، میان «وای مادر» داشت میسوخت
باران ندارد ابرهای آسمانش
باران نه اما چشمهای مهربانش...
این كیست از خورشید، مولا، ماهروتر
بیتابتر، عاشقتر، عبدالله روتر
دستی به پهلو دارد و دستی به دیوار
دادهست تکیه مادر هستی به دیوار