آیینه بود و عاقبت او به خیر شد
دل را سپرد دست حسین و «زهیر» شد
ای حضرت خورشید بلاگردانت
ای ماه و ستاره عاشق و حیرانت
چه روضهایست، که دلها کبوتر است اینجا
به هر که مینگرم، محو دلبر است اینجا
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی
به کاروان شهیدان نینوا برسی
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است
صدای ذکر تو شب را فرشتهباران کرد
حضور تو لب «شیراز» را غزلخوان کرد