آهسته میآید صدا: انگشترم آنجاست!
این هم کمی از چفیهام... بال و پرم آنجاست
آن روزها دیوار هم تعبیری از دَر بود
در آسمان چیزی که پَر میزد، کبوتر بود...
باید به دنبال صدایی در خودم باشم
در جستجوی کربلایی در خودم باشم
آری همین امروز و فردا باز میگردیم
ما اهل آنجاییم، از اینجا باز میگردیم
از دید ما هر چند مشتی استخوان هستید
خونید و در رگهای این دنیا روان هستید