ایمان که به مرزِ بینهایت برسد
هر لحظه به صاحبش عنایت برسد
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
گفتا بنویس تا سحر، نامۀ عشق
با دیدۀ پُر ابر، سفرنامۀ عشق
در مأذنه گلبانگ اذان پیدا شد
آثار بهار بیخزان پیدا شد
دیدیم جهان بیتو به بن بست رسید
هر قطره به موجها که پیوست رسید
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
بودند دو تن، به جان و دل دشمنِ تو
دادند به هم دست، پیِ کشتن تو
شور سفر کربوبلا در سر توست
برخیز، گذرنامه، دو چشم تر توست
از اشک، نگاه لالهگونی دارد
داغ از همه لالهها فزونی دارد
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
دل میبرد از گنبد خضرا شالش
آذین شده کربلا به استقبالش
آن لاله که عشق و خون بهارش بودند
گلهای مدینه داغدارش بودند
باید گلِ سرزمین ادراک شدن
از خاک برآمدن به افلاک شدن
هرکس که دلش به آسمان پیوستهست
از کوچکی دغدغهها وارستهست
میجویی اگر رسم جوانمردان را
بشنو ز امام، سیرت آنان را
در وادی خیر، قصد تقصیر مکن
این مرحله را پی به تدابیر مکن
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید
در عمر دو روزه خوبرویی بهتر
گر راحت خویش را نجویی بهتر