باز جنگی نابرابر در برابر داشتند
دست امّا از سر چادر مگر برداشتند؟
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
گر زن به حجاب خویش مستور شود
از دیدۀ آلوده و بد دور شود
زیر پا ریخته اینبار کف صابون را
کفر، انگار نخوانده است شب قارون را