ای مانده به شانههایتان بار گران
ای چشم به راهتان دمادم نگران
دیدیم در آیینۀ سرخ محرمها
پر میشوند از بیبصیرتها، جهنمها
شام تو پر از نور سحرگاهی شد
خورشید خدا به سوی تو راهی شد
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش
غمگین مباش ای همنفس که همدمی نیست
عشق علی در سینهات جرم کمی نیست