حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
پر شور و شکوه، بهمنی تازه رسید
در جان وطن بهار امید دمید
سالها شهر در اعماق سیاهی سخت است
روز و شب بگذرد اما به تباهی سخت است
مرگ بر تازیانهها
تازیانههای بیامان، به گردههای بیگناه بردگان
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
این دشت پر از زمزمۀ سورۀ نور است
این ماه مدینهست که در حال عبور است
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
مِنّی اِلَیْکِ... نامهای از غربت ایران
در سینه دارم حرفهایی با تو خواهرجان
همسایه، سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
همواره نبرد حق و باطل برپاست
هر روز برای مسلمین عاشوراست