باز جنگی نابرابر در برابر داشتند
دست امّا از سر چادر مگر برداشتند؟
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
عمریست بیقرار، به سر میبریم ما
بر این قرار تا نفس آخریم ما
بال پرواز گشایید که پرها باقیست
بعد از این، باز سفر، باز سفرها باقیست
ما همه از تبار سلمانیم
با علی ماندهایم و میمانیم
گر زن به حجاب خویش مستور شود
از دیدۀ آلوده و بد دور شود