میخواستم بیای با گلای انار
برات کوچهها رو چراغون کنم
مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
دوباره سرخه تموم دفترم
داره خون از چشای قلم میاد
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد