بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
رها کردند پشت آسمان زلف رهایت را
خدا حتماً شنید آن لحظۀ آخر دعایت را
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
پرندهها همه در باد، تار و مار شدند
نگاهها همه از اشک، جويبار شدند