از آغاز محرم تا به پایان صفر باران
نشسته بر نگاه اشکریز ما عزاداران
در نالۀ ما شور عراقی ماندهست
در خاطره یک باغ اقاقی ماندهست
خورشید به قدر غم تو سوزان نیست
این قصّۀ جانگداز را پایان نیست
با گوشۀ شالت پر پروانهها را جمع کردی
گرد و غبار کاشی صحن و سرا را جمع کردی
شاید تو خواستی غزلی را که نذر توست
اینگونه زخمخورده و بیسر بیاورم