شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

دستمزد رسالت!

پرواز آسمانی او را مَلک نداشت
ماهی که در اطاعت خورشید شک نداشت

سنگش زدند و دست ز افشای شب نَشُست
آن نور ناب واهمه‌ای از محک نداشت

مهتاب زیر سیلی شب بود و آفتاب
حتی دو دست باز برای کمک نداشت

این بود دستمزد رسالت؟ زمینیان!
ای خلق خیره! دست محمد نمک نداشت؟

می‌پرسد از شما که چه کردید؟ مردمان
گلدان یاس باغچهٔ من ترَک نداشت

خورشید و ماه را به زمینی فروختند
ای کاش خاک تیرهٔ یثرب فدک نداشت