شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

دل آسمانی

ماه است و آفتابی‌ام از مهربانی‌اش
صد کهکشان فدای دل آسمانی‌اش

بی‌دست می‌خروشد و دریا کنار اوست
ای عشق آتشین! به کجا می‌کشانی‌اش؟...

دست از حیات شست که آب حیات شد
این خاک مرده زنده شد از جان‌فشانی‌اش

از خود عبور کرد و نوشتند رودها
با اضطراب، چشمه‌ای از پهلوانی‌اش

از خود عبور کرد و درختان قلم شدند
در اشتیاق دم زدن از زندگانی‌اش

از خود عبور کرد و ملائک رقم زدند
با خون و اشک، اندکی از بی‌کرانی‌اش

از خود عبور کرد و شنیدند بادها
از سمت سروهای پریشان، نشانی‌اش

تیر از کمان جدا شد و بر خاک، خون نوشت
این چرخ پیر، شرم نکرد از جوانی‌اش

باران گرفت باز و پس از گریه دیدنی‌ست
در چشم من، تجلّی رنگین‌کمانی‌اش

چشم مرا به چهرۀ خورشیدی‌اش گشود
ماه است و آفتابی‌ام از مهربانی‌اش