شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

زمان بدون شما

زمان چه بی‌هدف و ناگزیر در گذر است
زمان بدون شما یک دروغ معتبر است!

زمین دوباره اسیرِ خداییِ بت‌هاست
دوباره دست «هبل» روی شانۀ تبر است

عبور کن، و به دروازه‌های شهر بگو
از این به بعد در این شهر اسم شب، سحر است

بدون اذن تو که شرط پرکشیدن‌هاست
پرنده می‌پرد اما اسیر بال و پر است

تو نیستی، وَ جهان بی‌تو کودکی‌ست یتیم
زمین سری، که به فکر نوازش پدر است