چهل غروب جهان خون گریست در غم رویت
چهل غروب، عطش سوخت، شرمسار گلویت
این دشت پر از زمزمۀ سورۀ نور است
این ماه مدینهست که در حال عبور است
اینجا فروغ عشق و صفا موج میزند
نور خدا به صحن و سرا، موج میزند
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را