میخواستم بیای با گلای انار
برات کوچهها رو چراغون کنم
همنوا بود با چکاچک من
غرّش آسمان و هوهوی باد
نوزده سال مثل برق گذشت
نوزده سال از نیامدنت
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
دور تا دور حوض خانهٔ ما
پوکههای گلوله گل دادهست
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش