اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
از خیمهها که رفتی و دیدی مرا به خواب
داغی بزرگ بر دل کوچک نهادهای
دختری ماند مثل گل ز حسین
چهرهاش داغ باغ نسرین بود
ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم
دور تا دور حوض خانهٔ ما
پوکههای گلوله گل دادهست
رفتی و با غم همسفر ماندم در این راه
گاه از غریبی سوختم گاه از یتیمی