بگذر ز خود که طی کنی آن راه دور را
مؤمن به غیب شو که بیابی حضور را
چون اشک، رازِ عشق را باید عیان گفت
باید که از چشمان او با هر زبان گفت
دوباره پیرهن از اشک و آه میپوشم
به یاد ماتم سرخت، سیاه میپوشم
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
بال پرواز گشایید که پرها باقیست
بعد از این، باز سفر، باز سفرها باقیست