خورشید بر مسیر سفر بست راه را
در دست خود گرفت سپس دست ماه را
گوشها باز که امروز هزاران خبر است
خبری خوبتر از خوبتر از خوبتر است
اگر نوبهارم، اگر زمهریرم
اگر آبشارم، اگر آبگیرم
پیام نور به لبهای پیک وحی خداست
بخوان سرود ولایت که عید اهل ولاست
غدیر، خاطری از گل شکفتهتر دارد
غدیر، یک چمن آلاله زیر پر دارد
چشمهها جوشید و جاری گشت دریا در غدیر
باغ عشق و آرزوها شد شکوفا در غدیر
گویند فقیری به مدینه به دلی زار
آمد به درِ خانۀ عبّاس علمدار
جلوهگر شد بار دیگر طور سینا در غدیر
ریخت از خمّ ولایت می به مینا در غدیر
بر لب آبم و از داغ لبت میمیرم
هر دم از غصهٔ جانسوز تو آتش گیرم
به یاد دستِ قلم، تا بَرَم به دفتر، دست
به عرض عشق و ارادت، شوم قلم در دست
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟