فتنه چون خون دوید در شریان
در شب شوم و شرم شد انسان
میرسد باز به گوش دل ما این آواز
چه نشستید که درهای عنایت شد باز
قلم چو کوه دماوند سخت و سنگینبار
ورق کبوتر آتش گرفتهای تبدار
سخت است چنان داغ عزیزان به جگرها
کز هیبت آن میشکند کوه، کمرها
حوادث: آتش و، ما: خار و، غم: دود و، سرا: بیدر
از آن روزم سیه، دل تیره، لب خشک است و مژگان تر
بیا که شیشه قسم میدهد به عهد کهن
که توبه بشکن، اینبار هم به گردن من
ای ماه آسمانی ماه خدا حسن!
خورشید، مستمند تو از ابتدا حسن!
باز این چه شورش است، مگر محشر آمده
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده