آمدم باز کنم چشم پر از باران را
و به عطر نجف آغشته نمایم جان را
شبیه ذره از خورشید میگیرم صفاتم را
و قطرهقطره از حوض حرم آب حیاتم را
شب به شب ماه به یاد لب عطشان حسین
میکشد آه به یاد لب عطشان حسین
برای از تو سرودن، زبان ما بستهست
که در برابر تو، شعر، دست و پا بستهست
رو به زیبایی او چشم تماشاست بلند
سمت بخشندگیاش دست تمناست بلند
دل و جانم فدای حضرت دوست
نی، فدای گدای حضرت دوست
هرچند در پایان حج آخرین است
«من کنتُ مولا...» ابتدای قصه این است