ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت