نام گرامیاش اگر عبدالعظیم بود
عبد خدای بود و مقامش عظیم بود
پس از شام غریبان یاد یاری ماند و من ماندم
فروغ دیدۀ شبزندهداری ماند و من ماندم
شب است و دشت، هیاهوی مبهمی دارد
ستارهسوختهای، صحبت از غمی دارد
از عشق بپرسید، که با یار چه کردند؟
با آن قد و بالای سپیدار، چه کردند
از بلبلان هماره پیام تو را شنید
گل، جامه چاک کرد، چو نام تو را شنید
شن بود و باد، قافله بود و غبار بود
آن سوی دشت، حادثه، چشم انتظار بود
پرده برمیدارد امشب، آفتاب از نیزهها
میدمد یک آسمان خورشید ناب از نیزهها
زمین تشنه و تنپوش تیره... تنها تو
هزار قافله در اوج بیکسیها تو
شبی که بر سر نی آفتاب دیدن داشت
حدیث دربهدریهای من شنیدن داشت
از بوستان فاطمه، عطر و شمیم داشت
با دوستان فاطمه، لطف عمیم داشت
میآید از سمتِ غربت، اسبی که تنهای تنهاست
تصویرِ مردی که رفتهست، در چشمهایش هویداست
کسی که راه به باغ تو چون نسیم گرفتهست
صراط را ز همین راه مستقیم گرفتهست