دید خود را در کنار نور و نار
با خدا و با هوا، در گیر و دار
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
آینه با آینه شد روبهروی
خوش بود آیینهها را گفتوگوی
تو کیستی که عقل مجنون توست
عشق به تو عاشق و مدیون توست
ای بهشت آرزوهای علی
ای دو چشمت دین و دنیای علی
باز به من راه سخن باز شد
طایر اندیشه به پرواز شد