سرت اگر چه در آن روز رفت بر سرِ نی
نخورد دشمنت اما جُوِی ز گندم ری
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
گفتم از کوه بگویم قدمم میلرزد
از تو دم میزنم اما قلمم میلرزد
ای مشعل دانش از تو روشن
وی باغ صداقت از تو گلشن
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو میآید
نفسهایم گواهی میدهد بوی تو میآید
تو کیستی که عقل مجنون توست
عشق به تو عاشق و مدیون توست
ای کوی تو، کعبۀ خلایق
طالع ز رخ تو، صبح صادق
هرچند، نامِ نیک، فراوان شنیدهایم
نامی، به با شکوهی زینب، ندیدهایم