آه است به روی لب عالم، آه است
هنگام وداع سخت مهر و ماه است
نوخاستهای ز نسل درد آمده است
با گرمی خون و تیغ سرد آمده است
در چاه عدم دو همقدم افتادند
با هم به سیهچال ستم افتادند
در باغ جهان نسیم سرمد آمد
بر غنچۀ علم، فیض بیحد آمد
بیهوده مکن شکایت از کار جهان
اسرار نمیشوند همواره عیان
سوز جگر از دل به زبان آمده بود
بابا سوی میدان، نگران آمده بود
برخیز و کفن بپوش سر تا پا را
تا گریه کنند آن قد و بالا را
هر منتظری که دل به ایمان دادهست
جان بر سر عشق ما به جانان دادهست
قلبی که در آن، نور خدا خواهد بود
در راه یقین، قبلهنما خواهد بود
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست
بر عمرِ گذشته کن نگاهی گاهی
از سینۀ خود برآر آهی گاهی