ای صبح که خورشید به شام تو گریست
آفاق به پاس احترام تو گریست
از علم شود مرد خدا حقبینتر
عطر نفسش ز باغِ گل رنگینتر
آنان که به کار عشق، بودند استاد
کردند «ز دست دیده و دل فریاد»
با شمعِ گمان، به صبح ایمان نرسد
بیجوششِ جان، به کوی جانان نرسد
هر چند دعای عاشقان پر دارد
زیباییِ پرواز کبوتر دارد
این اشک رهایت از دل خاک کند
بالت بدهد راهی افلاک کند
سرچشمۀ فیض، آرزو کن به دعا
تحصیل امید و آبرو کن به دعا