ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
والایی قدرِ تو نهان نتوان کرد
خورشیدِ تو را نمیتوان پنهان کرد
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
خوب است چنان که حسرتش هم خوب است
یارب! دلم از ندیدنش آشوب است
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود
آن روز که شهر از تو پر غوغا بود
در خشمِ تو هیبت علی پیدا بود