گفتا بنویس تا سحر، نامۀ عشق
با دیدۀ پُر ابر، سفرنامۀ عشق
دیدیم جهان بیتو به بن بست رسید
هر قطره به موجها که پیوست رسید
شور سفر کربوبلا در سر توست
برخیز، گذرنامه، دو چشم تر توست
دل میبرد از گنبد خضرا شالش
آذین شده کربلا به استقبالش
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من
با جان و دل آورده اگر آوردهست
خورشید دو تا قرص قمر آوردهست