در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
زندان تیره از نفسش روشنا شده
صد یاکریم گاه قنوتش رها شده
به یاری تو به میدان کارزار نیاید
جماعتی که به رزق حلال، بار نیاید
چنان که دست گدایی شبانه میلرزد
دلم برای تو با هر بهانه میلرزد
به خون غلتید جانی تشنه تا جانان ما باشد
که داغش تا قیامت آتشی در جان ما باشد
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده
چنان اسفند میسوزد به صحرا ریگها فردا
چه خواهد شد مگر در سرزمین کربلا فردا