غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
هزار سال گذشت و هزار بار دگر،
تو ایستادهای آنجا در آستانۀ در!
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
آن روز کاظمین چو بازار شام شد
دنیا برای بار نهم بیامام شد