قلم به دست گرفتم که ماجرا بنویسم
غریبوار پیامی به آشنا بنویسم
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
ميان غربت دستان مکه سر بر کرد
مُحمّد عربى، مکه را منوّر کرد
«چه کربلاست! که عالم به هوش میآید
هنوز نالهٔ زینب به گوش میآید»
ای پنجمین امام که معصوم هفتمی
از ما تو را ز دور «سلامٌ علیکمی»
در کوچه بود جسم امام جوان، جواد؟
یا بام، شاخه بود و گُلش بر زمین فتاد
ای بانویی که زنده شد عصمت به نام تو
پیک خداست حامل عرض سلام تو
گمان مکن پسرت ناتنیبرادر بود
قسم به عشق، کنارم حسین دیگر بود