ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
دلتنگی همیشۀ بابا علی علی!
سردارِ لشکر من تنها علی علی!
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
دوباره گفتم: دیگر سفارشت نکنم
دوباره گفتم: جان تو و حسین، پسر!
قرار بود که عمری قرار هم باشیم
که بیقرار هم و غمگسار هم باشیم