بانو غم تو بهار را آتش زد
داغت دل بیقرار را آتش زد
امشب ردیف شد غزلم با نمیشود
یا میشود ردیف كنم یا نمیشود
شب تا سحر از عشق خدا میسوزی
ای شمع! چقدر بیصدا میسوزی
قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست
با قضا گفت مشیت که: قیامت برخاست...
در دل نگذار این همه داغ علنی را
پنهان نکن از ما غم دور از وطنی را