این اشکها به پای شما آتشم زدند
شکر خدا برای شما آتشم زدند
عصر یک جمعهٔ دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش
نگاه کودکیات دیده بود قافله را
تمام دلهرهها را، تمام فاصله را