بادها عطر خوش سیب تنش را بردند
سوختند و خبر سوختنش را بردند
چشمهایت روضه خوانی میکند
اشکها را ساربانی میکند
آتش چقدر رنگ پریدهست در تنور
امشب مگر سپیده دمیدهست در تنور؟
جايی برای كوثر و زمزم درست كن
اسما برای فاطمه مرهم درست كن
آنچه از من خواستی با کاروان آوردهام
یک گلستان گل به رسم ارمغان آوردهام
یک عمر در حوالی غربت مقیم بود
آن سیدی که سفرهٔ دستش کریم بود
آگه چو شد از حالت بیماری او
دامن به کمر بست پیِ یاری او
آن شب که آسمان خدا بیستاره بود
مردی حضور فاجعه را در نظاره بود
میآید از سمتِ غربت، اسبی که تنهای تنهاست
تصویرِ مردی که رفتهست، در چشمهایش هویداست
بر عهد خود ز روی محبت، وفا نکرد
تا سینه را نشانهٔ تیر بلا نکرد
خورشید بود و جانب مغرب روانه شد
چون قطره بود و غرق شد و بیکرانه شد