جامعه، دوزخی از مردم افراطی بود
عقل، قربانی یک قوم خرافاتی بود
شروع نامهام نامی کریم است
که بسمالله الرحمن الرحیم است
میرسد قصه به آن جا که علی دل تنگ است
میفروشد زرهی را که رفیق جنگ است
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید
ماه هر شب تا سحر محو تماشای علیست
تازه در این خانه زهرا ماه شبهای علیست
کو آن که طی کند شب عرفانی تو را
شاعر شود حقیقت نورانی تو را
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش