نوخاستهای ز نسل درد آمده است
با گرمی خون و تیغ سرد آمده است
علیاکبر همین که چهرۀ خود را نمایان کرد
خدا خورشید را در هفت پشت ابر پنهان کرد
میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها میشود از دست کمان