شهر من قم نیست، اما در حریمش زندهام
در هوای حقحق هر یاکریمش زندهام
از بستر بیماری خود پا شدنی نیست
بی لطف شما، شهر مداوا شدنی نیست
شوکران درد نوشیدم، دوا آموختم
غوطه در افتادگی خوردم، شنا آموختم
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
من به پابوسی تو آمدهام
شهر گلدستههای رنگارنگ
دلا بكوش كه آیینۀ خدات كنند
به خود بیایی و از دیگران جدات كنند