پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...
روایت است که هارون به دجله کاخی ساخت
به وجد و عشرت و شادی خویشتن پرداخت
دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم
دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری