آنان که حلق تشنه به خنجر سپردهاند
آب حیات از لب شمشیر خوردهاند
قافله قافله از دشت بلا میگذرد
عشق، ماتمزده از شهر شما میگذرد
گفتند از صلح، گفتند جنگ افتخاری ندارد
گفتند این نسلِ تردید با جنگ کاری ندارد
دستهگلها دستهدسته میروند از یادها
گریه كن، ای آسمان! در مرگ توفانزادها