با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
در آن میان چو خطبهٔ حضرت، تمام شد
وقت جوابِ همسفران بر امام شد
دل اگر تنگ و جان اگر خستهست
گاه گاهی اگر پریشانیم