ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
دلم کجاست تا دوباره نذر کربلا کنم
و این گلوی تشنه را شهید نیزهها کنم
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
زخمی شکفته، حنجرهای شعلهور شدهست
داغ قدیمی من از آن تازهتر شدهست
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت