گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
دلم کجاست تا دوباره نذر کربلا کنم
و این گلوی تشنه را شهید نیزهها کنم
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست