رنگ سیاه و سرخِ تو را دارند
اینروزها تمام خیابانها
در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
پشت سر مسافر ما گریه میکند
شهری که بر رسول خدا گریه میکند
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند