بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
کجاست زندهدلی، کاملی، مسیحدمی
که فیض صحبتش از دل بَرَد غبارِ غمی
گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
بردهام تا بسپارم به دم تیر بدن را
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند