بیدل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
ما خانه ز غیر دوست پیراستهایم
از یُمن غدیر محفل آراستهایم
نه لاله بوی خوش مستی از سبوی تو دارد،
هزار کاسه از این باغ رو به سوی تو دارد
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی