ای چشمهایت جاری از آیات فروردین
سرشارتر از شاخههای روشنِ «والتّین»
پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟
این سرزمین غمزده در چشمم آشناست
زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی
به کاروان شهیدان نینوا برسی
غمی به وسعت عالم نشسته بر جانش
تمام ناحیه خیس از دو چشم گریانش
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش
هر منتظری که دل به ایمان دادهست
جان بر سر عشق ما به جانان دادهست
قلبی که در آن، نور خدا خواهد بود
در راه یقین، قبلهنما خواهد بود
پر کن دوباره کیل مرا، ایّها العزیز!
دست من و نگاه شما، ایّها العزیز!
در ماه خدا که فصل ایمان باشد
باید دل عاشقان، گلافشان باشد
دوباره عطر گل یاس در حرم پیچید
و قلبها شده روشن در آستانۀ عید